بركه در بركه، آواز بلند علوي طنينانداز شد، آسمانها، كوهها، درهها، بيشهها و درختان، تمامقد به احترام قامت هاشمياش ايستادند، تاريخ، ثانيههاي بيرمقش را به ياد ميآورد. صداي تپش قلبها حتي ريگهاي بيخيال آن بيابان تفتيده را مجبور كرد، سركي بكشند تا ببينند چه خبر است، كوير گوش شده بود تا بشنود هر آنچه بايد ميشنيد. رفتگان برگشتند…. فرشتگان، دوشادوش هم، آماده هلهله بودند، شايد جبرييل را هنگام ابلاغ پيام خداوند ديده بودند و پيام نوراني پيامبر را؛ محمد(ص) با هر نفسش، پيام خدا را مرور ميكرد. بركه، خوشحال از حضور ناب يك عشق، موج، موج، بوسه براي ابرها ميفرستاد تا ابرها ببارند و عشق خدا را بوسهباران كنند. آخرين رسول خدا برخاست و رسالتش را تکميل کرد؛ غمگين علفهاي هرزه بود؛ و سرمست از عطر گلهايي که در راه بودند. بخند علي! تو ميداني تمام پيامبران قبل از مني! تو ادامه همه دلتنگيهاي من و حرا هستي! تو معني دهنده تمام گريههاي شبانه نوحي! |
درباره این سایت