دلنوشته ها




 صدايت را سينه سرخان و چکاوکان تاريخ بر دل نگاشته‌اند تا سر از قهرماني عشق درآورند.


گل‌هاي بنفشه از صداي تو روييدن گرفته‌اند و شبنم‌هاي اشکبار با لحن تو تن به آفتاب سپرده و عروج کرده‌اند.


 قلب تو، بازتاب سخن‌هاي بي ريا و سربلند است که بي‌دريغ در باد مي‌پيچد و خواب را در گوش گران غفلت مي‌شکند.


زمين اگرچه در اشغال زمستان سکوت و مرگ باشد، نفس‌هاي تو کافي است تا بهاري شود براي رستاخيز دلاوران زندگي.


مناجاتي بخوان به درگاه نور تا تمام سنگين دلان نعره‌هاي توبه برآورند و لبريز از بغض و انابه شوند. نيايش تو، تمام خاک را در محاصره اقرار عشق گرفته است. عيار شرافت و طهارت، قانون دعاهاي توست؛ کتاب هدايتي که رد پاي سجده و سجاده و وصاياي جاودانگي تو را در واژه‌هايش ذخيره کرده.


ادامه مطلب.



به آرامي وارد آب مي‌شود در سلوکي، که حتي ماه به چنين آرامي نتواند! آن گاه شط به هيجان درمي آيد و حضور ماهتاب را در ظهري شکوهمند به تماشا مي‌ايستد!


دست به سمت آب مي‌برد، ذهن آب را مي‌آشوبد، آقا ابوفاضل تفضل! چه منتي به ما گذاشته‌ايد؟! قدمتان روي چشم، فداي تشنگي تان، فداي دستي که دل آب را خنک مي‌کند. کفي آب برمي دارد و آب با پرتو نگاه علوي اش درخشيدن مي‌گيرد؛ چنان درخشنده است که گويي قطعه اي خورشيد در کف گرفته است! دست را نزديک صورت مي‌کند و لب هايش زمزمه کنان با خويش نجوا مي‌کنند: چگونه من آب بنوشم وقتي کام مولايم خشک است!


کف دست را مي‌گشايد و آب را رها مي‌سازد و همچون ماهي بلورين، آب قطره قطره به شط مي‌ريزد و مشک را از آب سرد و گوارا پرمي کند. آري، اين است جهاد اکبر! اين است اصل تقوا، اين است تفسير لولاک لما خلقت الافلاک!


تشنگي مرام مردان است تا ديگران بنوشند! عباس فرزند علي مرتضاست، فرزند جوانمردترين امير در طول تاريخ!


سقاي دشت بلا تشنه جان مي‌سپارد و سپاه برادر بي‌علمدار و بي‌سردار مي‌ماند.


ادامه مطلب.


 


بركه در بركه، آواز بلند علوي‌ طنين‌انداز شد، آسمان‌ها، كوه‌ها، دره‌ها، بيشه‌ها و درختان، تمام‌قد به احترام قامت هاشمي‌اش ايستادند، تاريخ، ثانيه‌هاي بي‌رمقش را به ياد مي‌آورد.


صداي تپش قلب‌ها حتي ريگ‌هاي بي‌خيال آن بيابان تفتيده را مجبور كرد،  سركي بكشند تا ببينند چه خبر است، كوير گوش شده بود تا بشنود هر آن‌چه بايد مي‌شنيد.


رفتگان برگشتند….


فرشتگان، دوشادوش هم، آماده هلهله بودند، شايد جبرييل را هنگام ابلاغ پيام خداوند ديده بودند و پيام نوراني پيامبر را؛ محمد(ص) با هر نفسش، پيام خدا را مرور مي‌كرد.


بركه، خوشحال از حضور ناب يك عشق، موج، ‌موج، بوسه براي ابر‌ها مي‌فرستاد تا ابرها ببارند و عشق خدا را بوسه‌باران كنند.


آخرين رسول خدا برخاست و رسالتش را تکميل کرد؛ غمگين علف‏‌هاي هرزه بود؛ و سرمست از عطر گل‏هايي که در راه بودند.
 مردم! اين، آخرين وديعتي است که عشق بر شانه‏‌هاي خسته ولي صبور من گذاشته؛ مژده مي‌‏دهم شما را به پيوند خدا و ملکوت با زمين، به پيوند بي‏‌وقفه نور و رنگين‌کمان، به باراني که ريشه در خاک دارد و آسمان به شستن سر و روي خودش با آن، مباهات مي‏‌کند.
خورشيد نورش را از چشم‏‌هاي صبور اين مرد مي‏‌گيرد. ستاره‌‏ها تلالو آسماني خنده‌‏هاي او هستند.


بخند علي! تو مي‌‏داني تمام پيامبران قبل از مني! تو ادامه همه دلتنگي‌‏هاي من و حرا هستي!


تو معني دهنده تمام گريه‌‏هاي شبانه نوحي!


ادامه مطلب.



شادي کم سابقه بين فرشتگان نشان از  مژده و بشارتي بزرگ است


شکوفا شدن گل‌هاي لبخند در جاي جاي زمين خبر از بهاري است که سرآغازش از منزل وحي است و سرمنزلش خانه ولايت.


امشب شب وصال عشقي آسماني است. بهاري ترين شکوفه آفرينش گل ياس نبوي پاي به خانه علوي مي‌نهد.


درختان خم مي‌شوند به احترام دستاني که به هم رسيده اند.


فصل باران رحمت‌هاي الهي در لحظات ارديبهشتي زمين است.


چشمان آهو صفت عشق را اين پيوند ملکوتي پر کرده است.


آفرين بر اين نهضت جديد عشق!


ادامه مطلب.



رستاخيز عشق است.


 زمين، به مهماني آسمان مي‌رود.


 اهالي ملکوت، کجاوه هدايت را به دوش گرفته‌اند.


دسته دسته ستاره، پشت در خانه موسي بن جعفر عليه السلام صف کشيده‌اند تا رضاي الهي را در رضاي تو بجويند.


دست‌هايت در دست‌هاي قرآن است و خورشيد هدايت، از مشرق چشم‌هايت طلوع مي‌کند.


تو آبروي شيعه‌اي و آبروي اسلام.


شيوايي ات، اهل کتاب را به ترديد مي‌اندازد.


ادامه مطلب.



موج بزن تا دل‌ نگران کشتي‌ها در تلاطم گهواره‌ زلالت آرام بگيرد و ايران و ايراني همچنان به امواج بلند و پرغرورت افتخار کنند.


سلام خليج هميشه فارس!


تو را از روزي که چشم باز کردم، مي شناسم.


نشسته اي به تماشاي تاريخ پرحادثه‌اي که در دشت‌هاي اين سرزمين جولان داده و روز و شب اين ديار را رقم زده سال‌هاي سال، در آغوش عاشقانه «ايران» زندگي کرده‌اي و قلب زلالت را چون آيينه‌اي مواج، با پارسيان عاشق در ميان نهاده‌اي.


ايران تو را دوست دارد. «ايران»، اين مادر هميشه سرفراز تاريخ، اين بانوي مغرور شکست ناپذير، سال ها هم نفسي با تو را در لحظه لحظه غيرت خويش خوگرفته و دست بردار آبروي بلند آوازه خويش نيست. . ايران هنوز جرعه جرعه تو را تشنه است. هنوز از پس اين ساليان دراز تو را عاشقانه مي طلبد.


شکوه خوش آوازه! بخت بلند ايران! شناسنامه تو در دستان من است. هيچ بيگانه اي تو را به کابين فتنه هاي شوم در نخواهد آورد.


بايد کور کرد چشم هرچه شيطان کوچک و بزرگ را که به شهرهاي سرسبز ماست!


ادامه مطلب.



امروز، پايان لحظه شماري زمين است.


مردي آسماني مي‌آيد که شورانگيزترين پيام‌ها را به همراه دارد.  نگاهش، سرشار از نهج البلاغه است و اخلاقش، منطبق با قرآن. از خطبه‌هايش، درياتر وجود ندارد. کجاييد، سرمستان واژه‌هاي علوي؟!


کعبه، در هلهله فرشتگان، براي ميلاد عشق لحظه شماري مي‌کرد؛ ميلاد علي مظهر عشق و صفا و تفسير بلند عدالت و شجاعتاست.


مولا! ولادت تو، آفتابي‌ترين روز تاريخ بود که روشنايي روز را خجل کرد.


حجرالاسود، بر دست‌هاي تو بوسه زد و مسجد الحرام، تو را در آغوش گرفت، صفا و مروه به نظاره ات نشستند، تا اين که همانند آفتاب، از درون کعبه سرزدي. آن گاه، لبخند بر لبان عدالت نقش بست.


اي آشناي نخلستان‌ها و اي همدم چاه! اي دردآشناي کوچه پس کوچه‌هاي کوفه! سکوت تو، بلندترين فرياد در تاريخ بود که در پژواک خويش، طنين مردي را داشت که ردپاي مظلوميتش هنوز در بستر تاريخ جاري است.


اي نبأ عظيم و اي صراط مستقيم و اي لبريز از شجاعت و سخاوت! ذوالفقارت، برترين و گوياترين حديث مردانگي است.


اي کامل کننده دين احمد و اي سنگ صبور محمد صلي ا. عليه و آله وسلم ! تکرار نام تو، بيابان‌هاي خشک ظلم و تبعيض را به سبزترين باغ‌هاي عدالت، پيوند مي‌زند.


کائنات، با تکرار نام تو به تکاپو مي‌افتند و قيام مي‌کنند.


اي فراتر از عشق زمين! همه شاعران، ديوان خود را با نام تو آغاز مي‌کند.


امير مهرباني! تو آمدي و ناخداي کشتي نجات بشريت در عصر دلمردگي و جهالت شدي.


يک آسمان بلاغت و يک کهکشان فصاحت! تو فاتح دل‌هاي عاشقان و التيام زخم‌هاي ضعيفان و مرهم دل‌هاي غريباني، تو آبروي انسانيتي!


اي سراسر بخشش و عدالت! دستمان گير که محتاج سرکوي توايم!


نامت بلند است؛ چونان پيشاني ات که خود، معراج آفتاب است و رويشگاه ماه.


ادامه مطلب.


تقديم به دايي شهيدم "بسيجي شهيد بيوک طايفه باقري"  و همه ي جوانمرداني که رفتند تا من و امثال من مرواريدي بمانيم در صدف حجاب هايمان.



 "شهيد بيوک طايفه باقري در تاريخ 1339/2/9 در شهرستان تبريز ديده به جهان گشود ، وي تا پايان دوره متوسطه در رشته اقتصاد درس خواند و ديپلم گرفت و در سال 1358 ازدواج کرد و صاحب يک پسر شد ، ايشان به عنوان بسيجي در جبهه حضور يافتند و در نهايت در تاريخ 1361/7/10 در سومار آسماني شدند. پيکر مطهر ايشان مدت ها در منطقه برجا ماند و در در تاريخ 1376/7/30 پس از تفحص در گار شهداي وادي رحمت تبريز به خاک سپرده شد."


ادامه مطلب.



آنان که با مه ‏آلوده‌‏ترين شب‏ها پيمان بسته بودند، آمدند تا آفتاب حقيقت را به تاريکي فرو افکنند.


پيامبر گرامي اسلام، سرشار از يقين بود و قلب نجرانيان پر از ترديد.


هنوز در گوش ناباورشان، آن دعوت صريح تکرار مي‌شد.


 نکند محمد(ص) خواص خود را به همراه بياورد! نکند به شيوه پيغمبران، هنگام مباهله زانو بزند! نکند.


مباهله را پذيرفته بودند! اما ذهنشان، اين صخره لجوج، هنوز سيلي خور امواج کلمات بود.


انجيل را دوباره مرور کردند، اين بار، رو به روي دو راهي اقرار و نابودي قرار داشتند.


جدل، آنان را به اين ورطه کشانده بود.


ادامه مطلب.



زينب اي ناب‌ترين کلمه در کتاب آفرينش، اي شعر رساي حضور، اي مادر حيا و فرزند پاکدامني!


کبوتر خيالم را به اوج کدامين شاخسار وجودت پرواز دهم که عاجزانه باز نگردد.


تو از نسل اقيانوسي که چشمان انديشه در امتدادت به ساحل نمي‌رسند.


تو از نسل آفتابي که در محضرت سر به زير بايد بود، تو فرزند کوثري و درياي مهربانيت را کرانه نيست.


زينب اي مادر صبر! چه بگويم از مقام صبوريت که صبر از تو معنا يافته است.


 تو بر بلندايي از معرفت نشسته‌اي که برترين ايثارها در پيشگاهت ناچيز مي نمايد.


دستان نماز نشسته‌ات بعد از آن روز پرهراس تاريخ استواري دين بود آنگاه که دستان لرزانت را به قنوت گشودي، هزار هزار فرشته بر آن بوسه زدند.


تو فرزند فصاحتي که اعجاز کلامت، دل سنگ کوفيان را به لرزه درآورد و از کوير خشکيده چشمان پرگناهشان، اشک ندامت جاري ساخت.


کلماتت زلال باران بود که بر کوير قلب عطشناک کوفيان باريد.


ادامه مطلب.



روزي که سردار شدي عاشقانه خريدار سر دار گشتي و همچو منصور خون پاکت  نقش اناالحق زد تا جهان بر حقانيت راهت اعتراف کند.


عشق به معبود را در کوه و بيابان آموختي و راه رسيدن به معشوقت را در جهاد جستجو کردي.


اي قامتت ستون خيمه مظلومان و دستانت يادآور دستان ياري‌رسان دشت بلا


چقدر خوب توانستي مفهوم «کلنا عباسک يا زينب» را به رخ عالم بکشي


عباسِ زينب شدي و حرمت حرم بانو را به نقد جان خريدار گشتي


اي قامت بر افراشته در برابر ظلم! براي کودکان بي‌دفاع اميد و تکيه گاه بودي و براي مظلومان جهان قوت قلب


بوي مولايت را گرفته بودي،  معلوم بود که درس از مکتب عاشورا آموخته‌اي که اينگونه راهي معبود گشتي


دستانت از تن جدا شد و همچون مولايت با شهپر عشق تا ملکوت عروج کردي


ادامه مطلب.


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

پویش اشتغال دکتری غیرپزشکی Sarah آموزش آشپزی انواع غذاهای ایرانی و غذاهای رژیمی پالِن بیت PollenBit مواد مخدر هارمونی باران money204 لمون سئو Roberta